رمان_خارجی
مبنای این داستان آموختههای زندگی استاین بک درباره زندگی مردان بی خانمان و دربدر در پی کارگری در اسبداریها است. نام این داستان از سروده رابرت برنز برگرفته شدهاست.
نویسنده در این داستان از سرگذشت غمانگیز دو کارگر مزرعه مهاجر، جورج میلتون و لنی اسمال مینویسد که دررکود بزرگ آن روزگار در کالیفرنیا به دنبال یافتن کار به هر سمت و سویی روانه میشوند.
اشتاین بک شخصیت های کتابش رو گرفتار تقدیر میدونه و تحقق آروزهاشون رو محال.
مثل درد که همیشه با من است
مثل درد که همیشه در من است
با منی و در منی
مثل بغض کهنه ای که
نه فرو خورده می شود
نه می شکند،
نفس کشیدنم را چنگ می زنی.
مثل عضله ای که فقط
خون پمپاژ می کند،
در من می تازی، مرا می نوازی
مرا می گدازی.
مثل غده ای بدخیم
(که نمی شود به آن دست زد) هی رشد می کنی و زندگی را به شماره می اندازی.
هزار سال است تو را آبستنم.
هزار سال است تو را در خودم حمل می کنم.
هزار سال است در منی و با منی
گاه از تنم، گاه از پیراهنم
بیرون می زنی.
هزار سال است در کمین منی
در سرم می دوی، زوزه می کشی
مرا در خودم می دَری
هزار سال است
مرا ذوب می کنی
مرا می چکانی
مرا از غربتی تا غربتی
می کشانی
مرا می شکافی
مرا به بیراهه ها می رسانی
مرا زیر تیغ تقدیر می نشانی.
#گونجا_
#یار_بوک_تیپس
کشاکش ارشاد وحوزه هنری برسریک فیلم!
سال ,هزار ,زندگی ,بک ,ای ,مثل ,هزار سال ,سال است ,این داستان ,است تو ,داستان از
درباره این سایت